Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6677 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
He forced his way thru the crowd .
U
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
malthusian theory of population
U
فرضیه جمعیت مالتوس چون ازدیاد جمعیت جهان باتصاعد هندسی و افزایش منابع اغذیه به شکل تصاعدحسابی است باید جمعیت کنترل شود
be your own worst enemy
<idiom>
U
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money
U
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
medoterranean
U
واقع در میان چند زمین میان زمینی
unbonnet
U
کلاه رااز سربرداشتن
erases
U
اثارچیزی رااز بین بردن
erasing
U
اثارچیزی رااز بین بردن
erased
U
اثارچیزی رااز بین بردن
erase
U
اثارچیزی رااز بین بردن
cook one's goose
<idiom>
U
شانس کسی رااز اوگرفتن
separate the good ones from the bad ones.
U
خوبها رااز بدها جداکردن
to lose patience
U
تاب و توان رااز دست دادن
i made him my proxy
U
او رااز جانب خود وکیل کردم
nephrotomy
U
چیزی که شخص رااز پیشرفت باز میدارد
bobble
U
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
He has read the book from cover to cover .
U
کتاب رااز اول تا آخر خوانده است
To wear down someones resitance.
U
تاب وتوان رااز کسی سلب کردن
bobbles
U
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
futtock
U
میان چوب میان تیر
intervenient
U
در میان اینده واقع در میان
crowbar
U
مداری که سیستم کامپیوتر رااز جریانات ولتاژ بالامحافظت میکند
crowbars
U
مداری که سیستم کامپیوتر رااز جریانات ولتاژ بالامحافظت میکند
third party lease
U
توافقنامهای که بوسیله ان یک شرکت مستقل تجهیزاتی رااز سازنده خریده و به استفاده کننده کرایه میدهد
perforce of
U
بزور
just
[enough]
<adv.>
U
بزور
by the he and ears
U
بزور
by force
U
بزور
barely
<adv.>
U
بزور
pilloried
U
نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillories
U
نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillorying
U
نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillory
U
نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
force
U
بزور بازکردن
reave
U
بزور بردن
lug
U
بزور کشیدن
By dint of hard work.
U
بزور کاروتلاش
lugged
U
بزور کشیدن
lugging
U
بزور کشیدن
to tear at
U
بزور کشیدن
forces
U
بزور بازکردن
to force a laugh
U
بزور خندیدن
to put out of face
U
بزور بردن
pully haul
U
بزور کشیدن
grab off
U
بزور گرفتن
pack
U
بزور جا دادن
packs
U
بزور جا دادن
exaction
U
مطالبه بزور
forcing
U
بزور بازکردن
blackjack
U
بزور و باتهدید
lugs
U
بزور کشیدن
itself
U
خودش
himself
U
خودش
herself
U
خودش
coerce
U
بزور وادار کردن
detrude
U
بزور پیش بردن
to expel
[from]
U
بزور خارج کردن
[از]
hustled
U
بزور وادار کردن
exacts
U
بزور مطالبه کردن
exacted
U
بزور مطالبه کردن
hustle
U
بزور وادار کردن
exact
U
بزور مطالبه کردن
he boasts of his strengeth
U
بزور خود می نازد
to scrape through
U
بزور ردشدن یاگذشتن
to pluck off a shoe
U
کفشی را بزور کندن
extortion
U
اخذ بزور و عنف
hustling
U
بزور وادار کردن
effusion
U
اضافه جریان بزور
muscles
U
بزور وارد شدن
hustles
U
بزور وادار کردن
coerced
U
بزور وادار کردن
coerces
U
بزور وادار کردن
usurp
U
بزور گرفتن ربودن
He can hardly walk.
U
بزور راه می رود
usurping
U
بزور گرفتن ربودن
usurps
U
بزور گرفتن ربودن
coercing
U
بزور وادار کردن
She barely managed to get her diplome.
U
بزور دیپلمش راگرفت
effusions
U
اضافه جریان بزور
procrustean
U
بزور بکار وادارنده
muscle
U
بزور وارد شدن
clowns
U
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowning
U
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clown
U
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowned
U
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
drill extractor
U
التی که مته حفاری شکسته رااز سوزن حفاری جدا میکند
lock out
U
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
herself
U
خود ان زن خودش را
in his own name
U
بخاطر خودش
to his own profit
U
بفایده خودش
in his own similitude
U
مانند خودش
on/upon one's head
<idiom>
U
برای خودش
number one
<idiom>
U
برای دل خودش
it tells its own tale
U
از خودش پیداست
in his own hand writing
U
بخط خودش
in his own name
U
به اسم خودش
in his own similitude
U
بصورت خودش
wresting
U
بزور قاپیدن و غصب کردن
wrested
U
بزور قاپیدن و غصب کردن
wrest
U
بزور قاپیدن و غصب کردن
gouges
U
با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouged
U
با اسکنه کندن بزور ستاندن
wrests
U
بزور قاپیدن و غصب کردن
To make a forcible entry into a building.
U
بزور وارد ساختمانی شدن
extorts
U
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorting
U
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
screw money out of a person
U
بزور پول از کسی گرفتن
dragoon
U
بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoons
U
بزور شکنجه بکاری واداشتن
pack
U
توده کردن بزور چپاندن
extort
U
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
packs
U
توده کردن بزور چپاندن
extorted
U
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
gouging
U
با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouge
U
با اسکنه کندن بزور ستاندن
hogged
U
خوک پرواری بزور گرفتن
hogs
U
خوک پرواری بزور گرفتن
hog
U
خوک پرواری بزور گرفتن
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head .
U
خودش را گه کرده است
his own car
[car of his own]
U
خودروی خودش
[مرد]
He shot himself.
U
او به خودش شلیک کرد.
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all.
U
خودش را عقل کل می داند
There he is in the flesh. there he is as large as life.
U
خودش حی وحاضر است
he pays his own money
U
پولش را خودش میدهد
She pressed the child to her side.
U
بچه را به خودش چسباند
Hear it in his own words.
U
از زبان خودش بشنوید
vicarious saccifice
U
خودش به جای دیگران
It is her all right.
U
خود خودش است
He is behind it . He is at the bottom of it.
U
زیر سر خودش است
his hat cover his fanily
U
خودش است و کلاهش
grates
U
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
intrusive
U
بزور داخل شونده فرو رونده
grate
U
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
grated
U
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
to ram a thing intoa person
U
چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
deforciant
U
کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
The letter is in his own handwriting .
U
نامه بخط خودش است
She looks after number one . she does herself well .
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
He lowered himself in the esteem of his friends.
U
خودش را از چشم دوستانش انداخت
He fouled his reputation .
U
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
She only thinks of her self . she is self – centered.
U
فقط بفکر خودش است
It is a gain .
U
اینهم خودش غنیمت است
It is the work of her enemies .
U
کار دست خودش داد
She is the center of attraction .
U
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
all his g.are swans
U
غازهای خودش همه غوهستند
He fabcies himself as a writer (author).
U
به خیال خودش نویسنده است
by the skin of one's teeth
<idiom>
U
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
autoinoculation
U
تلقیح کسی با مایه بدن خودش
it pulls its weight
U
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
She was reading the book to herself.
U
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
One must uphold ones dignity.
U
احترام هر کسی دست خودش است
He was quite a fellow in his day.
U
زمانی برای خودش آدمی بود
She fabricates them. she makes them up .
U
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
herds
U
جمعیت
densely populated
U
پر جمعیت
throngs
U
جمعیت
gangs
U
جمعیت
bodle
U
جمعیت
many peopled
U
پر جمعیت
thickly peopled
U
پر جمعیت
thronging
U
جمعیت
gang
U
جمعیت
over peopled
U
پر جمعیت
herding
U
جمعیت
thronged
U
جمعیت
throng
U
جمعیت
cortege
U
جمعیت
heap
U
جمعیت
herd
U
جمعیت
populace
U
جمعیت
heaping
U
جمعیت
gregariously
U
با جمعیت
herded
U
جمعیت
desolate
U
بی جمعیت
corteges
U
جمعیت
society
U
جمعیت
societies
U
جمعیت
full of life
U
پر جمعیت
thickly populated
U
پر جمعیت
heaps
U
جمعیت
crowd
جمعیت
company
U
جمعیت
companies
U
جمعیت
press
U
جمعیت
gaggle
U
جمعیت
gaggles
U
جمعیت
mob
U
جمعیت
mobbed
U
جمعیت
mobbing
U
جمعیت
mobs
U
جمعیت
army
U
جمعیت
crowds
U
جمعیت
rabble
U
جمعیت
populations
U
جمعیت
demos
U
جمعیت
population
U
جمعیت
armies
U
جمعیت
thinners
U
کم جمعیت
thin
U
کم جمعیت
thinned
U
کم جمعیت
thinly populated
U
کم جمعیت
Recent search history
Forum search
1
affixation
3
Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1
یک روز در میان
1
The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
1
she loved to have the last word.
1
you are in too much of a hurry.the young lady herself is fine.
1
full population , sparsely populated matrix
1
This is largely self-evident;
1
eventually own his own sports club
1
he said he was going to work in a gym, eventually own his own sports club, and he faught with his father about everyting
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com